تنها و مجرد و خلوت نشین. (ناظم الاطباء) (آنندراج). منزوی. که گوشه گیرد. معتزل: گر هنرمند گوشه گیر بود کام دل از هنر کجا یابد. ابن یمین. سرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابند رخ از مهر سحرخیزان نگردانند اگر دانند. حافظ. روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست که بر طرف سمنزارش همی گردد چمان ابرو. حافظ. عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق گوشه گیران را از آسایش طمع باید برید. حافظ. سر ما فرونیاید به کمان ابروی کس که درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد. حافظ. ، زاهد. (ناظم الاطباء)
تنها و مجرد و خلوت نشین. (ناظم الاطباء) (آنندراج). منزوی. که گوشه گیرد. معتزل: گر هنرمند گوشه گیر بود کام دل از هنر کجا یابد. ابن یمین. سرشک گوشه گیران را چو دریابند دُر یابند رخ از مهر سحرخیزان نگردانند اگر دانند. حافظ. روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست که بر طرف سمنزارش همی گردد چمان ابرو. حافظ. عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق گوشه گیران را از آسایش طمع باید برید. حافظ. سر ما فرونیاید به کمان ابروی کس که درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد. حافظ. ، زاهد. (ناظم الاطباء)
آنچه گوشه یا زاویه دارد، کنایه از سخن آمیخته به طعنه، کنایه از گوشه نشین، برای مثال که از گوشه داران در این گوشه کیست / که بر ماتم آرزوها گریست (نظامی۵ - ۹۰۱)
آنچه گوشه یا زاویه دارد، کنایه از سخن آمیخته به طعنه، کنایه از گوشه نشین، برای مِثال که از گوشه داران در این گوشه کیست / که بر ماتم آرزوها گریست (نظامی۵ - ۹۰۱)
عمل گوشه گیر. انزواء. اعتزال. کناره گیری. عزلت. تنهایی. تجرد. زهد. گوشه نشینی: در عین گوشه گیری بودم چو چشم مستت و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل. حافظ. گوشه گیری و سلامت هوسم بود ولی فتنه ای می کند آن نرگس فتان که مپرس. حافظ. - گوشه گیری کردن، گوشه نشینی کردن. اعتزال. انزوا
عمل گوشه گیر. انزواء. اعتزال. کناره گیری. عزلت. تنهایی. تجرد. زهد. گوشه نشینی: در عین گوشه گیری بودم چو چشم مستت و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل. حافظ. گوشه گیری و سلامت هوسم بود ولی فتنه ای می کند آن نرگس فتان که مپرس. حافظ. - گوشه گیری کردن، گوشه نشینی کردن. اعتزال. انزوا